زندگی یک پسر متفاوت!

خاطرات و تجربیات زندگی من...

زندگی یک پسر متفاوت!

خاطرات و تجربیات زندگی من...

محمد هستم، متولد اسفند 68. می خوام از تجربیات زندگیم بنویسم.... البته نظرات من خاصه! و دلیل نمیشه که درست باشه. نظر خودمه و شما می تونید با قدرت تفکرتون درست و یا اشتباه بودنش و بسنجید! ولی احساس من میگه می تونه به خیلی ها کمک کنه تو زندگی. اسم متفاوتم واسه این تو این عنوان آوردم که همه ما با هم متفاوت هستیم... دلیل بر برتری نداره.
ممنونم که پای حرفام می شینید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

بنده خدا باباهه یک هفته است داره التماس می کنه به انواع زبان های ترکی، انگلیسی، عربی و .... میگه عزیزم برو پشت بوم این برفارو بتکون... ما نرفتیم. امروز کمر همت و بستیم رفتیم بالا پشتبوم، باباهه هم رفت بیرون کار داشت.

آقا ما هم رفتیم بالا داشتیم برفارو نگاه می کردیم (برانداز) دیدیم دوتا کار گر بیل به دست تو کوچه دارن صدا می زنن آقااااااا می خوای برفارو پاک کنیم واست؟  ما هم از خدا خواسته گفتیم آرههههه بیاااا عزیزوم (لهجه شیرین شیرازی!) خلاصه هیچی دیگه... اومدن پشت بام و حیاطارو تمیز کردن دیگه...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۱۳:۵۰
محمد گمنام


خیلی کوتاه بگم! اگر دوست داری واقعا یه تحول تو بهداشت زندگیت ایجاد شه حتما حتما یه مسواک برقی بخر و دیگه با مسواک دستی خدا حافظی کن. اونوقته که می فهمی تا الان مسواک نمی زدی!


با تموم این حرفا... اگر قرار باشه بین مسواک زدن و نخ دندون کشیدن یکی و انتخاب کنی، نخ  دندون و ترجیح بده....  حالا دیگه خودت تا آخرش و بخون!  (مایع دهانشویه هم... یادت نره)


این صحبتای من و شوخی نگیرید ها!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۲ ، ۰۰:۵۰
محمد گمنام

نمی دونم...

ولی احساس می کنم روزی که پدر و مادرم فوت کنن میون اون همه حس ناراحتی و غم یه حس خوشحالی هم بهم دست بده...  چرا؟!

چون این روزا خیلی خجالت می کشم ازشون که چرا من اون پسری که اونا دوست دارن نیستم! و این خوب بودن برام خیلی سخته، چیزی که اونا بهش میگن خوب!

و شاید... رفتن اون ها پایان شرمندگی من و چشم در چشم شدنم با اونا باشه! راحت می شن از دستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۲۳:۴۳
محمد گمنام

سلام  (این گل تقدیم به شما)

نه... انگار قرار نیست ول کن وبلاگ و وبلاگ نویسی بشم! نوشته های رو که دارید الان می خونید دست نوشته های کسی هست که 12 ساله تو اینترنت می چرخه و از وبلاگ شروع کرده... و سایت ساخته، یه سایت بزرگ!  و فروختتش... حالا هم یه سایت دیگه داره که اونم داره واسه خودش مردی میشه کم کم ماشاا... ولی عشقش کشیده باز بیاد وبلاگ نویسی کنه و از خاطراتش بنویسه. البته که با سبکی متفاوت. شاید این پست یکی از طولانی ترین ها باشه... چرا که بر می گرده به معرفی کردن خودم به خوانندگان عزیز دفتر خاطراتم... نمی دونم هنوز اسم این وبلاگ و چی بزارم. اما هدفم اینه که خاطرات روزانه ارو خیلی نکته وار و کوتاه بنویسم... و تجربیاتم و بنویسم واسه خواننده های وبلاگ که شاید تو زندگی به دردشون بخوره. البته که نوشتن هم همیشه یه حس خوب به آدم می ده! و من به دنبال اون حس زیبا هم هستم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۱۷:۱۶
محمد گمنام